سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیفته دانش، داناترین مردم است . [امام علی علیه السلام]

قلم رنجه

Powerd by: Parsiblog ® team.
قلم رنجه(4)(یکشنبه 86 شهریور 18 ساعت 7:21 عصر )

 فصل کوچ

 

((ـ وقت کوچ کردنه.پرنده ها دارن میرن.نگا کن!))

ـ کلاغ...پر!

گنجیشک ...پر!

((ـ یعنی کی نوبت کوچ من میرسه؟!))

((ـ خیلی زود...به دلم افتاده!))

ـ کبوتر...پر!

قناری...پر!

((ـ آخر این یادگاری ها راهیت کرد.نه؟!

باشه تو هم منو می ذاری میری؟ای بی معرفت! تو که رفیق نیمه راه نبودی...))

((ـ تو هم میای...زود زود...به دلم افتاده.))

((ـ اما تو ...خوش به حالت.وقت کوچه...تو رفتی و من...!!!))

ـ پرنده ...پر!

پای بابا...

  دختر نگاهش را از انگشت های مچاله شده روی هم گرفت وبه صورت پسر بچه خیره شد.بعد روی چرخ های صندلی بابا ...

ـ پاهای بابا هم...پر!

و مرد خیره به پرنده ای خسته که از کوچ جامانده بود...

((ـ دیدی به کوچ نرسیدم؟))

((ـ می رسی!خیلی زود هم می رسی .به دلم افتاده!)) 


» بلور
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
تغییر وبلاگ
داستان کوتاه
[عناوین آرشیوشده]
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 8  بازدید
بازدیدهای دیروز: 13  بازدید
مجموع بازدیدها: 19080  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

قلم رنجه
بلور
انسانی معمولی...دختری معمولی...ظاهری معمولی...زندگی معمولی...خانواده ای معمولی...ایده هایی...افکاری ...امیدهایی ...غرورهایی ...نه سعی می کنم اینها دیگرمعمولی نباشد!!! به عبارتی:گنجشکم و نشسته برایوان سرد برف منت کش تو نیستم ای آفتاب داغ! یخ می زنم ولی به خودم قول داده ام در سایه ی شکفته دیوار گم شوم...
» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «









» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «