پیرمرد جعبه ی رنگش را برداشت و در آن هوای سرد و بورانی بر روی دیوار تصویری از برگ را کشید.صبح کودک
مرد.در حالیکه چشم ها خیره به برگی آبی رنگ دوخته شده بود که...
نویسنده:"دوباره تو اشتباه کردی؟آخه چقدر بگم که برگی که باید بکشی زرده نه آبی؟!"
پیرمرد:" تقصیر من چیه که کوررنگی دارم خب!!!"