• وبلاگ : قلم رنجه
  • يادداشت : قلم رنجه(5)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مرتضي پارسا 
    حالا اين رباعيمو بخون:

    دست ازسرقاب برنمي داشت که مُرد
    باعکس شهيد عالمي داشت که مرد
    يک مادرداغ داشت درسردي سنگ
    بااشک وگلاب دانه مي کاشت که مرد


    مي بيني ... ؟ به خاطر رديف كه مرد... توي مصراع سوم اجبارا ً دستمو رو كردم.
    چون توي مخاطب دوبار شنيدي كه مرد ومي دوني يه مردن ديگه هم آخر مصراع چارم توي راه دارم ... پس به محض اينكه مي گم كه : يك مادر داغ .... تو مي فهمي كه اين مادر ، مرد. واين ضربه ي رباعي ... زودتر از موعد اومده .
    خوب ...خسته نباشي ...
    ضمنا ً اينا داستان كوتاه نبودن .البته من نقد داستان نمي دنم . ولي فك نكنم باشن. چي هستن ؟
    بازم نمي دنم .
    مهم اينه كه زمزمه هاي تو هستن. پس ارزش دارن . مطالعه كن وادامه بده.


    مرتضي .... ظهر پنجشنبه.