قرار نيست
قرار نيست مرا بيش از اين خراب كني
قرار نيست كه از عشق اجتناب كني
چگونه در اين شعله ها توانستي
مرا شبيه خودت منجمد حساب كني
من از تو واهمه دارم كه باسكوت مرا
به جاي دوزخ در زمهرير عذاب كني
چه سر به زير شدي با جواب سر بالا
كه چشم سربه هواي مرا مجاب كني
به آينه به من ِدر خودت پناه ببر
كه روي نقطه ي تاريك ، بازتاب كني
به مد وموج وبه مهتاب خيره شو كه مرا
به مستعار ترين نام من خطاب كني
زمستان 85