سلام
بلور صدات كنم ؟.... نميشكني ؟
وبلاگو پياده كردم وخوندم.
ضمنا ً تا اين ايميل رسيد پيغام بده كه مطمئن شم رسيده .
خوب ...
5 تا قلم رنجه داشتي .
اول:
به نظرم جالب بود. اين تار شدن ... فشار آب ... عينك .... خوب بود.
دوم:
اون ماجراي برگ . خوب همه داستانشو مي دونن.
ولي اين تيكه ي آخري ... در واقع تخيل آخرش ... كور رنگي پير مرده به نظرم بي مزه اومد.
سوم:
مي دوني ... يه صنعتي توي سينما هست به نام تعليق.فرنگيا بش مي گن :سوسپانسين..suspantion
يعني چيزي رو معلق نگه داشتن.حتي به سيستم فنر بندي ماشين هم مي گن : سيستم تعليق.
خوب ...ما مي خوايم مخاطبو معلق نگه داريم ... نفهمه كه ماجرا از چه قراره .. واين تعليق تا لحظه هاي آخر ادامه پيدا كنه ... پايان ماجرا مبهم نباشه ويه لذت كشف داشته باشه .
در اين مورد حتما ً فيلم من ديويد هستم رو از كلوپ بگير وببين . خيلي قشنگه .
صحنه هايي داره كه ازشون تعبيرايي مي كني ولي به تدريج تا آخر فيلم مي بيني اون صحنه ها پيام ديگه اي داشتن وتو تا آخر فيلم توي تعليق موندي ( توسط كارگردان) ودست آخر به لذت كشفت
مي رسي.
حالا بريم سر اصل مطلب:
تعليق توي اين كار از بين رفته بود.
اولش خوب فضا رو منحرف كرده بودي ... ولي اينقد نمكشو زياد كرده بودي كه مخاطب مي فهمه كه اصل حرف ، عشق وعاشقي ، از نوع معمولش نيست.اما نكته ي جالبي هم داشت.
جناس ... كه از صناعات ادبيه .... دوست درخت به جاي دوست دختر ....
با همون حروف ويه معني ديگه .اخوان ثالث مي گه :
خون كبود تيره از آن گرگ سالخورد خون بنفش روشن از آن يوز خردسال
به تعليق اين كارم توجه كن ببين چطوره :