• وبلاگ : قلم رنجه
  • يادداشت : قلم رنجه (3)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مرتضي پارسا 
    ديوار ها

    سرمي زند انگار بر افکار من ديوار ها
    اينچنين بسيارها کم مي توان ديد از قبيل
    لب واکند بسپار با ديوار شايد سنگ هم
    غير از همين ديگر گريزي نيست از پندار ها
    اي کاش ... نه ديگر براي آرزوها وقت کو؟
    تاتارها بايد بر آمد از پس طغيان اين
    من با شبيخون هاي رويا زندگي ها کرده اما
    من ديده ام چشم کسي را پيش چشمم بارها
    از فکر خود آواره بر افکارتو رد مي شوم
    عيناْ شبيه اند آه و واويلاي اين آوار ها
    دستي به کار هم زديم ودستمان بد بند شد
    اي کاش مي شد دست برداريم از اين کار ها


    پاييز 85
    + من 
    داستان مي ني مالو خيلي دوست دارم چون يه موقعي زياد مي نوشتم . چند تايي هم ازم توي يه مجله اي چاپ شد . اين داستانت زيبا بود , ولي زياد مي ني مال نه ! بروزم . با يک داستان ماکسيمال !

    در جواب آرزو :
    حس زنده بودن هيزم بايد يه چيزي باشه تو مايه هاي اين :

    (( . . . کاش که اين ديوار خراب شه من و تو با هم بميريم
    توي يک دنياي ديگه دستاي همو بگيريم . . . ))
    + مرتضي 
    به به سلام بر بلور
    خوبي بلور؟چه خبر؟
    بابا تو که به من گفتي هنوز عاشق نشدي ولي دستت رو شد(شوخي)
    منم به درد تو دچارم خيلي سخت عاشق مي شم.شايد يه حکمتي توشه؟
    راستي تو با حميده همکلاسي؟تو هم ترم هفتي؟اگر هستي کدوم دانشگاه؟
    موفق باشي
    جوابام رو بدي
    يادت نره
    + ارزو 
    1.تو همان بلور برف بهمن هستي؟
    2:قلم رنجه 1 : خيلي طرح زيبايي داشت...(آخرش را ميشد اينطور نوشت: عينکم!)
    3: قلم رنجه 2:جالب بود...(آخرش را ميشد اينطور نوشت:آخه تقصير من چيه؟کور رنگي دارم خوب!)
    4: قلم رنجه 3:......احساس زنده بودن هيزم را نميتوانم درک کنم!
    + سياه مشق 
    سلام.
    پيامت براي هم سن و ساليت كه رو بردو نمي خونه و ميره دانشگاه بعد يييييهو مي بينه نوشتن كلاس تشكيل نمي شود بعد مي ره سايت مي بينه نوشتن از ساعت 8 تا 9 تعطيله چيه؟
    اين جمله خيلي طولاني شد ولي حال ندارم ويرايش كنم.به بزرگي من ببخش.
    آره بعضي ها مثل شما رو بايد به زور از هم جدا كرد و بعضي ها مثل ما رو به راحتي.نشناختي؟من و اون همون دو تا كاج در كنار خطوط سيم پياميم....كه يكي با جفا مرد و يكي قصاص شد.فرقي نمي كنه.مسئله اينه كه حالا شديم كاج هاي مرده.
    البته شما مي تونستين طلاق توافقي بگيرين.خيلي ها به هم علاقه دارن ولي مجبورن از هم جدا بشن.بالا خره آتيش بيار معركه زياد پيدا مي شه.خدا هم كه آدمو خلق كرده واسه سوختن.
    مهم اينه كه الآن پيش همين.ممكنه من و اون هم يه روزي تو جهنم همو ببينيم؟
    باز هم سلام.
    پيشرفت جالبي داشتيد چون اين يکي خيلي خوب کم اشکال بود.
    فقط اگه به جاي ( دوست درخت من) مي نوشتيد ( دوست من) بهتر بود چون در جمله قبلي گفته بوديد ( وجود ما هيزمهاي کاجي است که...) همان جا مشخص شد که درخت هستند.
    زياد توضيح ابتدايي ندهيد. با اين کار سطح داستانتان را مي بريد بالا.
    موفق باشيد باز هم منتظرم.
    داستانک