• وبلاگ : قلم رنجه
  • يادداشت : قلم رنجه(5)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 15 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + H.G 
    toooop..
    + هيوا 
    سلام دوست ممنون که مرا مورد الطاف خود قرار داديد!

    هنوز از نوشته هاتون چيزي نخوندم اما مطمئن باش اين کار رو انجام مي دم و در اولين فرصت مي نقدمت چنان که شب خسته خواب را !


    اما فرموده بوديد به روز شم اطاعت شد !



    "به دقت مي توان گريست !"
    وقتي که هيوا به روز است !



    منتظرم !
    + محمد جواد(هرمس) 
    سلام.
    سرعت آپتون هم که رفته بالا. پيشرفت در نوشته هاتون هم که به وضوح ديده ميشه.
    ما که فعلا از قافله عقب مونديم تا ببينيم چي ميشه.
    اون تيکه ي( به دلم افتاده) خيلي جالب بود و داستان را جذابتر کرده بود . راستي چرا براي داستانکها اسم انتخاب نمي کنيد؟
    + م.ع 
    بلور خانم
    سلام عليکم
    وبلاگ شما را خواندم
    استعداد خوبي داريد از همان جنسي که طراحي دکور مي کنيد .
    جاي زيادي براي پشرفت داريد
    با آرزوي موفقيت شما
    م.ع
    + سياه مشق 
    هوي با توام.م . ع کيه؟ هان؟
    بهش گفته باشم مزاحم باشه کشتمش ها...
    چه طوري؟چيزي بنويس.من مثل هميشه با زندگي مسخرم مي سازم...
    + k1 
    salam
    neveashtehat khyli zarifan va heset khyli latif
    az in be baad bishtar dinbaleshon mikonam chon alaghe mandam syre pishraftet ro hes konam
    zamnan khoshhal misham sar bezany
    pas ta baad
    payande bashy
    + مستانه 63 
    برام بنويس
    + مستانه 63 
    سلام خوبي بلور ؟ چه خبر ؟ همه ي متن هات قشنگ بود اي ول بيخود نبود باهات دوست شدم
    دلم برات تنگ شده خيليبه دوستات سلام برسون طراح دکور
    + دوتا از دالتونا 
    سلام بلورجونم الهي قربونت بشم داشتم از ترس مي مردم يه خورده مهربونتر چقدر خشن شدي جيگل من و اين يکي.
    + مرتضي پارسا 
    حالا اين رباعيمو بخون:

    دست ازسرقاب برنمي داشت که مُرد
    باعکس شهيد عالمي داشت که مرد
    يک مادرداغ داشت درسردي سنگ
    بااشک وگلاب دانه مي کاشت که مرد


    مي بيني ... ؟ به خاطر رديف كه مرد... توي مصراع سوم اجبارا ً دستمو رو كردم.
    چون توي مخاطب دوبار شنيدي كه مرد ومي دوني يه مردن ديگه هم آخر مصراع چارم توي راه دارم ... پس به محض اينكه مي گم كه : يك مادر داغ .... تو مي فهمي كه اين مادر ، مرد. واين ضربه ي رباعي ... زودتر از موعد اومده .
    خوب ...خسته نباشي ...
    ضمنا ً اينا داستان كوتاه نبودن .البته من نقد داستان نمي دنم . ولي فك نكنم باشن. چي هستن ؟
    بازم نمي دنم .
    مهم اينه كه زمزمه هاي تو هستن. پس ارزش دارن . مطالعه كن وادامه بده.


    مرتضي .... ظهر پنجشنبه.
    + مرتضي پارسا 
    قرار نيست


    قرار نيست مرا بيش از اين خراب كني
    قرار نيست كه از عشق اجتناب كني
    چگونه در اين شعله ها توانستي
    مرا شبيه خودت منجمد حساب كني
    من از تو واهمه دارم كه باسكوت مرا
    به جاي دوزخ در زمهرير عذاب كني
    چه سر به زير شدي با جواب سر بالا
    كه چشم سربه هواي مرا مجاب كني
    به آينه به من ِدر خودت پناه ببر
    كه روي نقطه ي تاريك ، بازتاب كني
    به مد وموج وبه مهتاب خيره شو كه مرا
    به مستعار ترين نام من خطاب كني


    زمستان 85
    + پري 
    زندگي شايد همين باشد ، يک فريب ساده و کوچک ، آن هم از دست عزيزي که تو دنيا را جز او و جز براي او نمي خواهي ... دوست عزيز وب زيبايي داري . خوشحال ميشم به کلبه حقيرانه منم سر بزني و نظرت رو بگي. حق نگهدارت .
    بدروووووووووود.
    ]
    + مرتضي پارسا 
    سلام
    بلور صدات كنم ؟.... نميشكني ؟
    وبلاگو پياده كردم وخوندم.
    ضمنا ً تا اين ايميل رسيد پيغام بده كه مطمئن شم رسيده .
    خوب ...
    5 تا قلم رنجه داشتي .
    اول:
    به نظرم جالب بود. اين تار شدن ... فشار آب ... عينك .... خوب بود.
    دوم:
    اون ماجراي برگ . خوب همه داستانشو مي دونن.
    ولي اين تيكه ي آخري ... در واقع تخيل آخرش ... كور رنگي پير مرده به نظرم بي مزه اومد.
    سوم:
    مي دوني ... يه صنعتي توي سينما هست به نام تعليق.فرنگيا بش مي گن :سوسپانسين..suspantion
    يعني چيزي رو معلق نگه داشتن.حتي به سيستم فنر بندي ماشين هم مي گن : سيستم تعليق.
    خوب ...ما مي خوايم مخاطبو معلق نگه داريم ... نفهمه كه ماجرا از چه قراره .. واين تعليق تا لحظه هاي آخر ادامه پيدا كنه ... پايان ماجرا مبهم نباشه ويه لذت كشف داشته باشه .
    در اين مورد حتما ً فيلم من ديويد هستم رو از كلوپ بگير وببين . خيلي قشنگه .
    صحنه هايي داره كه ازشون تعبيرايي مي كني ولي به تدريج تا آخر فيلم مي بيني اون صحنه ها پيام ديگه اي داشتن وتو تا آخر فيلم توي تعليق موندي ( توسط كارگردان) ودست آخر به لذت كشفت
    مي رسي.
    حالا بريم سر اصل مطلب:
    تعليق توي اين كار از بين رفته بود.
    اولش خوب فضا رو منحرف كرده بودي ... ولي اينقد نمكشو زياد كرده بودي كه مخاطب مي فهمه كه اصل حرف ، عشق وعاشقي ، از نوع معمولش نيست.اما نكته ي جالبي هم داشت.
    جناس ... كه از صناعات ادبيه .... دوست درخت به جاي دوست دختر ....
    با همون حروف ويه معني ديگه .اخوان ثالث مي گه :
    خون كبود تيره از آن گرگ سالخورد خون بنفش روشن از آن يوز خردسال
    به تعليق اين كارم توجه كن ببين چطوره :
    + مرتضي پارسا 
    فردا که شد

    فرداکه شدمرابه خودت مبتلانکن مثل هميشه دست به آغوش وانکن
    يک بارهم غرورمرادرنظربگير پيش رفيقهام مراهي صدانکن
    امشب تمام مال توام قول مي دهم فردابه بعدهم گله اي باخدانکن
    کاري نکن که سست شوم بانگاههات دست مرانگيرومراپابه پانکن
    مي دانم اضطراب توهم بارضايت است اينقدرالتماس به موسي الرضانکن
    بابا که رفت مَردِ تواين بچه غيرتي است مادرصبورباش وبه غيرازدعانکن

    پاييز84

    داشت يانه؟ ..... خوب قبلش بت اعلام شده كه تعليق داره ...
    به نظرم كاراي 4 و5 هم مشكل تعليق دارن. خوبي همه ي كارات به اينه كه دنبال اين تكنيكي .خيلي خوبه .... ولي هنوز كاركشته ي اين كار نشدي .
    ادامه بده .